۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

بابک بردبار را آزاد کنید!




داشتم آرشیو عکس های تئاترم را برای آماده کردن پروژه پایان دوره عکاسی خبری دانشکده مرور می کردم تا شاید بتونم چندتایی عکس آس در بیارم که در مجموعه عکس هایی که از جشنواره تئاتر فجر پارسال گرفته بودم با عکسی مواجه شدم که تمام تنم را به لرزه واداشت.


روزها و شب ها به سرعت طی می شوند و ما اطرافیان مان را به سادگی از دست می دهیم و باز این روزها و شب های لعنتی از سرعتشون کم نمی کنند!
سر اجرای نمایش مکلت به کارگردانی آرمان طیران با علی هرمزدی و بابک بردبار داشتیم عکاسی می کردیم و توی اون سالن تاریک و زهوار در رفته استاد محی الدین لایق مجموعه ابوریحان اونقدر فضا کوچک و تنگ بود که جای مانور برای سه تا عکاس نبود و ما سه تا هر کدام یه گوشه خزیده بودیم و لابه لای تماشاگران که عمدتا بچه های تئاتری و دانشجویان هنرهای نمایشی بودن در کنار هم از یک کار در خور لذت می بردیم.
به هر بار حالا بابک بردبار بیش از 2 ماه است که در بند 206 زندان اوین گرفتار است و من و علی به این فکر می کنیم که کاش بابک عکاسی برای خبرگزاری فارس را به امید کار و بار بهتر در تهران رها نمی کرد و در همین فضای تنگ و ترش عکاسی در شیراز رضایت می داد و خودش و دوستان و خانواده اش را گرفتار نگرانی و نا امیدی نمی کرد.
بهتر است در روزهایی که در آستانه ی سال نو خورشیدی و تازه شدن فصل قرار داریم از آنان که قدرت بر مدار خواسته شان است و مست و مسرور از سرکوبی اند بخواهیم این جوان آزاده و هنرمند را که جرمی نیز برایش قائل نشده اند و بین گناه و بی گناهی معلق اش قرار داده اند به میمنت نو شدن روزها و شب ها به آغوش خانواده برگردانند. آنچه را که بر خود می پسندید بر دیگران هم بپسند(محمد رسول الله)

این داستانک هم بداهه از سوی علی هرمزدی به بابی پیش کش می کنیم:

"پسرک دوربین به دست"

پسرک دوربین به دست زل زده بود به دنیا، دنیا، دنیا...
ویزور دوربینش را تمیز کرد، نگاهی به داخل آن انداخت کادری بست و برای مدتی داخل کادر دوربین استوپ شد.
دوربین، لنز، ویزور حالا مدتی است که در انتظار پسرک اند...